سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در مصیبتها چون آزادگان شکیبایى باید و یا چون نادانان فراموش کردن شاید . [نهج البلاغه]
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی

ماموریت غیر ممکن  

پیش به سوی عشق و تفاهم

 

حاضرید بدون رفتن به یک آرایشگاه آن‌چنانی بنشینید پای سفره عقد؟ یا بدون گل زدن یک ماشین آخرین مدل عروس کشان راه بیندازید؟

  اصلا به این فکر کرده‌اید که می‌شود خیلی از این برنامه‌های دست و پاگیر را حذف کرد و پولش را توی زندگی‌ای که قرار است شروع شود، خرج کرد؟

 دوره و زمانه جوری شده که دیگر کمتر کسی به ازدواج آسان فکر می‌کند،یا اگر فکر می‌کند آن‌قدر ذهنش مشغول حساب و کتاب می‌شود که ترجیح می‌دهد مجرد بماند. این شماره به بهانه ی اول ذی‌حجه - روز ازدواج حضرت علی و زهرا- رفته‌ایم سراغ 2 زوج متفاوتی که هم زود ازدواج کرده‌اند و هم ساده.

 باید کمی صبر می‌کردیم

منصوره مصطفی‌زاده- وحید و زهرا تا چند سال قبل فقط دختر عمه و پسردایی هم بوده‌اند ولی حالا 6 سال است که همسر یکدیگر شده‌اند. وقتی وحید به خواستگاری زهرا رفته، فقط 19 سال داشته و زهرا هم 17سالش بوده؛ یعنی سنی که خیلی‌ها حتی فکر ازدواج را هم نکرده‌اند. با اینکه از زندگی‌شان راضی هستند ولی وحید می‌گوید اگر الان به عقب برمی‌گشت، با شرایط آن زمانش ازدواج نمی‌کرد.

 - موقعی که رفتید خواستگاری، چه شرایطی داشتید؟

وحید: از نظر مالی وضعیت خوبی نداشتم و فقط به پشتوانه و دلگرمی‌خانواده‌ام جلو رفته بودم.

 - کار داشتید؟

وحید: نه.

- وضعیت تحصیل‌تان چطوری بود؟

وحید: فوق دیپلم برق داشتم.

 

- خانه و ماشین و این چیزها هم که نداشتید؛ پس چه فکری می‌کردید؟ فکر کردید قرار است از کجا بیاورید؟

وحید: نداشتم ولی همتش را داشتم که به دست بیاورم.

 

- شما که شرایط وحید را می‌دانستید، چطور قبول کردید؛ در حالی که وحید کار نداشت، خانه نداشت، ماشین نداشت؟

زهرا: فضای ازدواج ما اصلا چنین فضایی نبود؛ همه‌چیز با خوبی و خوشی و صمیمیت بود. به این مسائل اصلا فکر نمی‌کردم. آن موقع فکر نمی‌کردم که وحید خانه و چیزهای دیگر ندارد. می‌گفتم خب پدرش هست! آن موقع فکر می‌کردم که پدر وحید می‌تواند برایش خانه تهیه کند. قرار بود برود سر کار و شرایط مهیا شود. فکر می‌کردم یک امکانات اولیه‌ای وجود دارد که بتوانیم زندگی کنیم.

 

- به نظرتان امکانات اولیه برای زندگی چه بود؟ آن‌موقع چه فکری می‌کردید؟ الان چه فکری می‌کنید؟

زهرا: فکر می‌کردم حداقل باید یک خانه 100 متری مثلا در مینی‌سیتی داشته باشی، با ماهی 300ـ200هزارتومان حقوق به حساب 6 سال پیش، ولی حالا این اعداد و ارقام به نظرم فقط حرف است؛ کاملا به شرایط زندگی بستگی دارد. ما خودمان در شرایط خیلی بدتر از این هم زندگی‌مان را گذرانده‌ایم.

 

وحید: من فکر می‌کردم باید درآمد ثابت داشته باشیم؛ به پول حالا، ماهی 400هزار تومان و جایی هم برای زندگی کردن. شرایط خانه هم بستگی دارد به آدمش. فکر می‌کردم ما باید در جایی از شهر خانه داشته باشیم که در آن بزرگ شده‌ایم.

 

- مراسمی‌گرفتید؟

وحید: مراسم عقد گرفتیم، عروسی نگرفتیم.

 

- عقدتان چطور بود؟

وحید: یک سالن در خیابان ولی‌عصر بود؛ به صرف نهار با حدود 250 نفر مهمان. بیشتر کسانی را هم که می‌خواستیم عروسی دعوت کنیم، دعوت کردیم. هزینه ی آرایشگاه و ماشین هم خیلی کم شد. آرایشگاه شد 50 هزار تومان چون جایی وسط شهر رفتیم. همان موقع آرایشگاهی حوالی سالنی که گرفته بودیم، 200 هزار تومان می‌گرفت. خرج عقد کلا یک میلیون شد؛ البته به جز خرید عقد.

 

- از همان موقع تصمیم نداشتید عروسی بگیرید؟

وحید: چرا، ولی نگرفتیم. 3 روز رفتیم مشهد و خانواده‌هایمان در آن 3 روز خانه ی ما را آماده کردند و اثاثیه را چیدند. شبی که برگشتیم، یک مهمانی خانوادگی خیلی مختصر گرفتیم و به سلامتی رفتیم خانه ی خودمان.

 

- چی شد که در این یک سال تصمیم گرفتید عروسی نگیرید؟

زهرا: پدر وحید آن موقع در کل می‌توانست 3میلیون برای ما هزینه کند. ما می‌توانستیم با این 3میلیون عروسی بگیریم ولی آن‌طوری دیگر هیچ پس‌انداز و سرمایه‌ای نداشتیم؛ برای همین هم تصمیم گرفتیم آن 3 میلیون را سرمایه‌گذاری کنیم روی یک خانه که الان هم حاضر شده. بعد 3 میلیون دیگر از پدر من قرض کردیم و یک خانه اجاره کردیم؛ یک خانه 45متری در خیابان پیروزی.

 

- بعد؟

زهرا: کمتر از یک سال آنجا زندگی کردیم. بعد از 9 ماه وحید رفت سر کار و حقوق گرفت. توانستیم خانه‌مان را عوض کنیم و با همان 3 میلیون و اجاره بیشتر برویم جای بهتر.  بعد از آن هم هر سال وضعیت‌مان بهتر شد.

 

- در آن 9 ماه چه می‌کردید؟

زهرا: کادوهای عروسی‌مان آن‌قدر بود که زندگی‌مان جور شود. بعد هم که وحید سر کار رفت و حقوق گرفت؛ حدودا ماهی 280 هزار تومان.

 

- از شرایطی که الان در زندگی مشترک دارید، راضی هستید؟

وحید: من اعتقاد دارم راضی بودن از شرایط باعث درجازدن آدم می‌شود ولی در کل مشکلاتی هم بوده. زود ازدواج کردن و زندگی را زود شروع کردن، به هر حال سختی‌هایی دارد اما حسنش این است که تمام زندگی‌مان را با تلاش خودمان ساختیم و مطمئن‌ام خیلی بیشتر از اینها را هم می‌توانیم داشته باشیم.

 

- اگر الان دوباره به 19 سالگی برمی‌گشتید، باز هم همین کار را می‌کردید؟

وحید: نه، قطعا این کار را نمی‌کردم چون کار ثابت و درآمد ثابت نداشتم. الان هم اگر کسی از من مشورت بخواهد، می‌گویم باید حتما حقوق ثابت داشته باشد؛ یعنی آن حداقل‌هایی را که گفتم برای زندگی لازم است، واقعا لازم است. نمی‌شود با خوشبینی بیش از حد زندگی کرد. به نظرم آدم می‌تواند زندگی‌اش را از صفر شروع کند ولی اگر بخواهد از زیر صفر شروع کند، خیلی سخت است.

 

- فکر می‌کنید الان به صفر رسید‌ه‌اید؟

وحید: الان صفر را رد کرده‌ایم.

 

- شما چطور؟ اگر وحید می‌آمد خواستگاری‌تان، دوباره می‌پذیرفتید؟

زهرا: من فکر می‌کنم نمی‌شود این سؤال را جواب داد.من با این شرایط نمی‌توانم برگردم به همان موقع.

من به آن چیزی که برایم اتفاق افتاده راضی‌ام اما مثلا اگر خواهر خودم بخواهد ازدواج کند، به شرطی این راه را پیشنهاد می‌کنم که از صداقت و بلوغ فکری او کاملا مطمئن شوم و به این نکته آگاه باشد که راه برگشتی نخواهد داشت؛ پیش از هر کاری باید نسبت به نفس ازدواج آگاهی کافی داشته باشد و بداند که اصلا چرا می‌خواهد ازدواج کند؛ بعد نسبت به کسی که می‌خواهد با او ازدواج کند، شناخت کامل پیدا کند؛ بعد هم همه شرایط طرف مقابل را بسنجد، آن هم تک و تنها؛ به کمک بقیه هم از هیچ نظر فکر نکند؛ یک صفحه سفید باز کند و فقط خودش و شوهرش را بگذارد توی آن و بعد تصمیم بگیرد.

 

- این زود ازدواج کردن خوبی‌ای هم داشته؟

وحید: خیلی‌ها به من می‌گویند که ازدواج چه چیزی داشته که این‌قدر زود ازدواج کرده‌‌ای و از این زود ازدواج کردن چه چیزی نصیبت شده؟ من می‌گویم 10 سال دیگر، 20 سال دیگر، وقتی همه ما 40 ساله شدیم، من بیشتر از همه شما با همسرم خاطره دارم؛ بیشتر از همه شما خاطرات خوب با کسی که دوستش دارم ساخته‌ام؛ با همدیگر بزرگ شده‌ایم، با همدیگر درس خوانده‌ایم، با همدیگر شرایط سخت را گذرانده‌ایم، با همدیگر فکر کرده‌ایم و با همدیگر فکر کردن را یاد گرفته‌ایم. این مزیت زود ازدواج کردن شاید بچربد به خیلی از سختی‌ها.

 

زهرا: من حرف‌های وحید را کاملا قبول دارم. به هر حال هر کسی در زندگی‌اش یک دردسرهایی دارد. من هیچ‌وقت ازدواج در سن بالا را دوست نداشته‌ام؛ نه قبلا و نه الان. ممکن است ما هم در این زندگی درگیری داشته باشیم ولی الان من 24 سالم است و 6 سال است که ازدواج کرده‌ام. 24 سالگی سنی است که خیلی از دخترها در این سن ازدواج می‌کنند اما من در 24 سالگی قابل مقایسه با زهرای لوس 6 سال پیش نیستم و الان شکر خدا از وضعیتی که داریم خوشحال و راضی‌ام.

 

منبع : همشهری جوان



نجف زاده ::: پنج شنبه 87/5/10::: ساعت 9:6 صبح


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 29
بازدید دیروز: 69
کل بازدید :380600

>> درباره خودم <<
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی
نجف زاده
برای دستیابی به پروژه ها و پایان نامه های دانشجویی به آدرس www.bitasoft.ir مراجعه فرمائید.

>> پیوندهای روزانه <<

>>لوگوی وبلاگ من<<
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی

>>لینک دوستان<<
آموزش کسب درآمد تضمینی+تفریح+ترفند+دانلود+کلیپ+جاوا اسکریپت
ما و دلاوران
بهار bahar
الهه نور
ARAX
هیـــــــــئت زیــــــنبیون «محفل،طلاب بسیجیان و رهروان شهدا»
نم نم بارون ( رفیق نارفیق )
سه فاز بازار
عاشقان زنده...شهدا...اروند...
شعر و دل نوشته های اسارت
مشکلات جنسی
پایگاه اطلاع رسانی قاین نیوز
عشق تنها
بازی برنامه کلیپ ... برای موبایل جدیدترین عکسهای ایرانی و خارجی
امیرالمومنین علی علیه السلام
gitar4ever
آموزش و پرورش
پوست کلف
عمومی
هنر و فلسفه و ادبیات و ادیان ...
شهدای غریب
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
وفا دات کام
یادداشت های یه آسمونی
سهیــــــــــــــــلی منطقه آزادقشم
وبلاگ افسانه جومونگ
سرزمین من
به یاد مهدی (عج)
poueshdownload

بزرگترین لینک باکس آهنگهای رپ
world of news
به نام آنکه اشک راآفریدتاسرزمین وداع آتش نگیرد
فاصله
اتومبیل
salima
توشمانلو روستای نمونه ایران
مغزیات
سیب سرخ
من می‏خواهم مسلمان شوم.
ای ول .کام
عشق
موزیک ،نرم افزار، بازی، آهنگ رپ ، خدمات موبایل و..
سلام آقا
عکس جک اس ام اس نرم افزار داستان مطالب جالب و خواندنی و . . .
مشاوره در زمینه انتخاب متریال و بازرسی جوش
D E V I L
تخصصی فقه وحقوق
تنهای تنها
سفر طولانی آخرت

>>لوگوی دوستان<<










































>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

>>آرشیو شده ها<<

>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<